یه روز دوتا رفیق جون جونی بودن و هردو یه نفر و دوست داشتن ولی هردوتاشونم به حساب مرام و معرفت به همدیگه میگفتن که اون یکی بره با دختره باشه ...
دختره به جفتشون میگه : من سه تا لیوان مشروب میارم و توی یکیشون سم میریزم و بعدش مشروبارو میخوریم هرکدوم زنده موندین با اون ازدواج می کنم ...
اولی میگه : میخورم به سلامتی رفیقم که من بمیرم و اون به عشقش برسه و مشروب رو میخوره ولی نمیمیره...
دومی میگه : میخورم به سلامتی رفیقم که به عشقش برسه و کنار هم خوشبخت بشن مشروب رو میخوره ولی نمیمیره...
دختره میگه : میخورمبه سلامتی رفیقایی که حاضرن بخاطر همدیگه از عشقشون و زندگیشون بگذرن مشروب رو میخوره و میمیره...