بعد از مدتها دستشو گرفتم دستاش تغییر کرده بودن خندیدم وبا بغض گفتم: دستات خیلی تعییر کردن ...
اونم با چشمانی پر از اشک خندیدو گفت :دستا من تغییر نکردن،دستای تو به دستای دیگه ای عادت کردن...
بعد از مدتها دستشو گرفتم دستاش تغییر کرده بودن خندیدم وبا بغض گفتم: دستات خیلی تعییر کردن ...
اونم با چشمانی پر از اشک خندیدو گفت :دستا من تغییر نکردن،دستای تو به دستای دیگه ای عادت کردن...